چگونگی ترویج فرهنگ بیگانه در افغانستان!
وبلاگ تفریحی پرستوی مهاجر
بهترین وبلاگ تفریحی و سرگرمی مهاجرین افغانی (پرستوی مهاجر)

از خانه بیرون شدم که چشمم به شبنم ثریا افتاد که به درخت تکیه داده و آهنگ امیرجان صبوری را دزدی کرده و به اجازه خودش چندان بلبل زبانی می کند که فقط مال و میراث پدر کلانش باشد.

در حالیکه آمپر اعصابم روی 112 رسید نزدیک شبنم شده و گفتم: خاک بر سر تو دوزخی بی غیرت قد خود را ببین مثل منارها بزرگ شده هنوز هنر و کار و کاسبی یاد نگرفتی و آهنگ های یک کشور غریب و جنگ زده ای مثل افغانستان را دزدی می کنی؟ شما به کشور خود آهنگ ساز ندارید؟ که آهنگ های ما را دزدی می کنید؟

در حالیکه پیراهن کوتاه اش را محکم گرفت با ناز و کرشمه گفت: ای بابا اکثریت خارجی ها تمام آثار باستانی کشور شما را که حیثیت ناموس شما را دارد دزدی می کنند یک غیرتی نیست که از آنها سوال کند که چرا آثار باستانی ما را به غارت می برید حالا تو با این قد نیم متره و دماغ سه کیلویی خود غیرتی شدی؟

در حالیکه اولین بار بود که حرف حقیقت را شنیده بودم اتومات بی صدا شدم چون جوابی برای شبنم نداشتم بنا سکوت بهترین جواب بود من هم برای اینکه دلم آرام شده باشد، داد زدم: خدایا این چی بد بختی است که فرهنگ و عنعنات کشورت را به غارت ببرند و تو چون موجودی بی احساس باشی و حرفی نزنی.

در همین حال چشمم به شخصی که سوار بر خر به جانبم در حرکت بود افتاد. از دور چهره سیاه اش خیلی آشنا به نظر می رسید آهسته آهسته به من نزدیک می شد. وقتی نزدیکم رسید ناگهان فریاد زدم: (انیتا بچیم) سلام کجایی؟ تو و اینجا؟

در حالیکه از خرش پیاده می شد گفت:(خیرو جان) من (انیتا بچیم) نه بلکه (آمیتاب بچن) هستم.

گفتم:چی فرق میکنه دختر که دختر دیگه چی (انیتا) چی (آمیتاب). خوب حالا بگو چی عجب یاد این مردم غریب و بیچاره افتادی؟

در حالیکه دست اش را از داخل خورجین خرش بیرون می کرد گفت: (خیرو جان) نگاه کن این ها همه فیلم ها و سریال های هندی است که برای مردم شما آوردم تا فرهنگ هندوستان را جای گزین فرهنگ شما بسازم.

یک دفعگی ننگ افغانستانی تمام وجودم را فرا گرفت و گفتم: مگر(خیرو) مرده که هرکسی هر غلطی که دلش بخواهد در کشورم انجام دهد.

عوض اینکه جوابم را بدهد عکس دختر سیاه پوستی که مانند شب می درخشید را از خورجین خرش بیرون کشید و گفت: (خیرو جان) این عکس (شویتا) دختر بنده است اگه قول بدهی که در ترویج فرهنگ هندوستان در افغانستان به من کمک کنی علاوه بر اینکه دامادم میشی و این دختر سیاه پوست و خوش تیپ خودم را به عقد تو در می آورم در عوض پول زیادی هم به تو خواهم داد.

بنده هم اول به اجازه ای رییس جمهور صاحب و وزیرصاحب اطلاعات و فرهنگ دوم از روی مجردی و بی پولی و سوم هم از روی بی ننگی قبول کردم.

شبنم ثریا هم که شاهد این شوتنگ بی غیرتی بود و صدای دل خراشش نیز موزیک بگروند این شوتنگ بی غیرتی شده بود چشمک تمسخر آمیزی به جانبم زد. بنده هم به اجازه خودم لبک بی ننگ مانندی برایش هدیه دادم و همراه آمیتاب بچن حرکت کردیم.

در بین راه وقتی در حرکت بودیم آمیتاب برایم گفت: ببین (خیرو جان) الهی خیرات سرت شوم مه به تو اعتماد دارم. تو لطف کن این سریال ها را به تمام کشورت پخش کن و حتی برو به وزارت معارف بگو که آمیتاب بچن گفته که در مکاتب نیز از این به بعد از سریال ها و فیلم های هندی مانند مضامین ریاضی و فیزیک و غیره استفاده کنند من هم می روم تا دخترم را بیاورم و به عقد تو در آورم این هم ده میلیون کلدار هندی.

بالاخره مرا در آغوش کشید و صورتم را بوسید و گونه های سفیدم را با آب دهانش آب پاشی نمود و خداحافظی کرد.

بنده هم حرکت کردم تا فرهنگ بیگانه را در کشورم رایج بسازم هنوز دو قدم حرکت نکرده بودم که یک جوان خوش تیپ شایدم خوش تیپ ترین جوان دنیا با یک تفنگ عجیب و غریب در مقابلم ایستاده و گفت: به به!به به!

در حالیکه به دلم سوره ای یاسین شریف را می خواندم و آمادگی رفتن به دوزخ را می گرفتم با ترس زیاد گفتم: شششششما کی هستید جناب خوششش تیپ صاحب؟

تفنگش را به جانبم گرفته و گفت: بنده وجدان شما هستم شنیدم می خواهی مانند بعضی از بزرگترها آبروی ما افغانستانی ها را ببری و فرهنگ بیگانه را در کشور رایج بسازی؟

با ترس بسیار زیاد گفتم: خووو خوووخوب مجبورم دیگه بیست و چند سال سن دارم و هیچ کسی هم به من بدبخت بیچاره زن نمیده به این مملکت کار و کاسبی هم که نیست بالاخره دل آمیتاب بچن برایم سوخت. الهی خیر ببیند هم برایم پول داد و هم قول داد که دخترش را به من میدهد.

در حالیکه آمپر اعصاب وجدانم به 180 ارتقا کرد نزدیکم شده و گفت:دل آمیتاب بچن به مردم خودش بسوزه که هزاران نفر در مملکت شان در سرسرک ها به دنیا می آیند و در همان جا میمیرند و دختران شان از بس فقیر هستند در فیلم ها با لباس های بسیار کوتاه ظاهر می شوند. بیچاره ها پول ندارند که حتی برای دختران جوان خود لباس بخرند، حالا خاک بر سرت حیف آن شیری که مادرت به تو داده، اگر تو دختر آمیتاب بچن را بگیری خوب شب ها که نمیتونی او را ببینی چونکه ما به ده برق نداریم و (شویتاجان) هم که از شب سیاه تر است و بعد می مانه قضیه ای فرهنگ. آیا فرهنگ یک مملکت در مقابل دختری که مانند ماست 45 روزه بوی ترشی بدهد و هیچ کس هم حاضر نیست که با او ازدواج کنه برابر است؟ بدبخت برو از بهر این شوتنگ بگذر، حالا که پول را بدست آوردی دیگه چی میخواهی؟ هزاران دختر آرزوی ازدواج با جوانی مثل تو را دارند حیف این فرهنگ،حیف این تاریخ چند هزار ساله که در مقابل پول و درمقابل یک دختر سیاه پوست به فروش برسد؟

در حالیکه به اشتباه خودم پی می بردم از وجدانم پرسیدم: خوب حالا این فیلم ها و این سریال ها را چی کار کنم؟

گفت: آفرین پسر خوب، این که کاری ندارد همه فیلم ها و سریال های هندی را ببر و به دریای بی نام و نشان (هریرود) بریز تا همه را آب ببره و همه خارجی ها بدانند که اگر خواسته باشند که فرهنگ شان را در این کشور ترویج دهند، فرهنگ شان نقش بر آب خواهد شد.

میخواستم وجدانم را در آغوش بگیرم که یک بارگی از روبرویم دورشد ود یگرندیدمش. بنده هم تمام فیلم ها و سریال های هندی را بردم و به دریای بی نام و نشان (هریرود) ریختم تا فرهنگ هندوستان در کشورم نقش بر آب شود ولی افسوس که این کار نشد.

میدانید چرا؟ چون آب ما همیشه به کشورهای همسایه می رود و کسی نیست که جلو آب ما را بگیرد به همین علت تمام فیلم ها وسریال های هندی با آب دریای بی نام و نشان(هریرود) مثل همیشه به کشورهای همسایه رفت ومعلوم نیست که فعلا همسایگن از آن فیلم ها استفاده میکند یا نه؟ ولی صد در صد مطمنم که از آب افغانستان مثل همیشه استفاده می کند.

نویسنده:جاوید صادقی

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









ارسال توسط علیرضا احمدی
آخرین مطالب